اصل دین یا شبه دین؟

 چون بین آنچه ما هستیم و آنچه باید باشیم فاصله زیادی است کسانی که می خواهند از عادت ها و تلقین ها و تقلیدها رها شده و دوباره متولد تا به آن که باید باشند نزدیک شوند، لازم است خود را مجهز به سلاح ”نقد“ و ”ارزیابی“ و ”راهیابی“ و ”سنجش“ بنمایند.

              بنا به تجربه تاریخی، پس از رحلت هر پیامبری، عقاید آن رسول گرامی دستخوش تغییراتی می گردد و تفرقه در میان پیروان آن بوجود می آید همچنین تعصبات فرقه ای پا می گیرد بطوری که هر فرقه ای تنها مذهب خود را کامل و بر حق می داند و دیگران را باطل و در مسیر گمراهی می خواند.   در این میان کاهنان کهنه پرست و هوا پرستان خود محور، برای رسیدن به امیال نفسانی و خواسته های شخصی خویش، آنقـدر مسائل دینی را دور می زنند و آن را با برخی احکام مخلوط می کنند و برایش برنامه هائی ابداع می نماینـد و…  که در این میان ”اصلِ دین“ گم می گردد بلکه به انحراف و خرافات کشیده می شود، تا جائی که امروزه می بینیم ”حقیقت دین“ زیر خروارها بدعت و خرافات مدفون گردیده و انسان دیندار سر از جائی دیگر در آورده است…    متأسفانه این در میان تمامی ادیان جهان بوده و هست بطوری که انسان به جای شناختِ  حقیقت دین، دلبسته به خرافاتی گردیده به نام دین…  تا جائی که این باور بصورت فرهنگی حاکم بر جامعه در آمده  و به خوبی قابل مشاهده است که چگونه توده های مردم به جای ارزش گذاشتن به علم  و خرد و شناختِ ”حقیقت دین“، ملتمسانه تقاضای حرف های خرافی را دارند…  این بسیار مهم است و به گمان من عامل اساسی و بنیادی مشکلات مردم همین است.

                 البته در این میان روشنفکران دینی که آفرینش و تکوین جهان را بیهوده نمی دانند بلکه رابطه معنوی، عرفانی و رازآمیزی را که میان انسان و حقیقت است، شناخته اند می توانند نقش بسیار مهم و ارزشمندی داشته باشند زیرا آنها خجسته ترین لحظاتِ  عمرشان را در جستجوی ”کشفِ حقیقت“ گذرانیده اند و همواره خود را متعهد به حقیقت می دانند و در این راه از هیچ اقدامی دریغ نمی ورزند.

             براستی چگونه ممکن است دینی که هدف از بعثت پیامبر را ”مکارم اخــلاق“ می داند و بالاترین ویژگی یک مسلمان را که برترین عبادت محسوب می گردد ”نیکوکاری“ و ”خدمت به مردم“ می داند و مهمترین عنصر دینداری را ”پایبند بودن به گفتار“  و ”متعهد بودن به رفتار“ می خواند آنوقت کسانی که داعیه همین دین را دارند و خود را پیرو آن می خوانند فاقد ”اخلاق پسندیده“ و ”روحیه نیکوکاری“ باشند… و هیچ متعهد به گفتاری که می گویند یا رفتاری که انجام می دهند نباشند؟!!.  بلکه در توهّمات خود و در خرافات دلخوش باشند که دین دارند، این بالاترین نشانه گمراهی و خسران این پیروان است که چون ندیدند حقیقت،  ره ”افسانه“ زدند و سر از جائی دیگر در آوردند…  مگر نه شناخت و آگاهی از ”حقیقت دین“، نخست تغییر و تحول در انسان بوجود می آورد (چنانکه در صدر اسلام چنین بود) و به شخصیت انسان غنا و به نگرش او ارتقاء و به بینش او وسعت می دهد و بدیهی است که اگر ”دین“ چنین تأثیر و تحولی در انسان نداشته باشد دین نیست، ”عرف فرهنگی“ است، ”عادات قومی“ است، ”منافع اقتصادیست“، ”مصلحت سیاسی“ است و و…   اما ”دین“ نیست.

                                                                                    چهارم  مرداد ماه ۹۳